به این رزمنده باید مدال داد
تاریخ انتشار: ۲۷ شهریور ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۰۳۵۶۷۲
«جدی؟ والله از کجا بدانیم دروغ نمیگویی؟ کاری ندارد! دو نفر را با من بفرستید تا جایشان را به شما نشان بدهم. بلافاصله ستوان و سربازی خواستند بیایند؛ اما من گفتم: نه! فرمانده شما باید بیاید به بچهها تأمین بدهد. ما پشت سیل بند بودیم که آن جوان کرمانی با دو افسر عراقی آمدند نزد ما. »
به گزارش خبرنگار ایمنا، جنگ هشت ساله تحمیلی مملو از رشادتها و جانفشانی رزمندگان در جبهههای حق علیه باطل است، رزمندگانی که لبیکگوی حسین زمانشان شدند و بدون هیچ ترس و واهمهای به دفاع از این آب و خاک پرداختند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
سردار علی ناصری در کتاب «پنهان زیر باران» به روایت هوشیاری یک رزمنده کرمانی در اسیر گرفتن از نیروهای عراقی پرداخته است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «به هویزه که رسیدم، از دیدن آنچه که دیدم، دلم به درد آمد. دشمن قبل از عقبنشینی، همه منازل و مغازهها و ساختمانها را ویران کرده بود. فقط یک مسجد سالم مانده بود. رفتم به مسجد و خوشحال بودم از اینکه دشمن از هویزه رفته و هم از خرابیها ناراحت بودم.
در مسجد با دلی شکسته نماز میخواندم که بچههای سوسنگرد هم سر رسیدند. پس از جستوجوی زیاد، فهمیدیم که دشمن تا نزدیکی سه راهی فتح و بعد از پاسگاه خاتمی عقبنشینی کرده است.
دشمن را در آن نواحی پیدا کردیم. من و دوستان به طرف سهراهی جفیر رفتیم؛ جادهای که الان مزار شهدای هویزه است. در این حوالی، اتفاق جالبی افتاد. یکی از پاسدارهای کرمانی را که خیلی هم کمسنوسال بود، دیدیم. برایمان گفت: با موتور میرفتم که عده زیادی عراقی جلویم سبز شدند. معلوم شد خدمه توپخانه هستند.
میان آنها افسر هم بود. تا مرا دیدند، فریاد زدند: ایستادم. لباس فرم سپاه تنم بود و میدانستم که اگر اسیرم کنند، کارم با کرام الکاتبین است.
بلافاصله فکری به ذهنم رسید و به عربی گفتم: من پاسدار خمینی هستم. آمدهام خودم را تسلیم شما بکنم
هرچه اصرار کردند، سلاحم را به آنها ندادم. یکی از افسران گفت: چرا میخواهی تسلیم بشوی؟ گفتم: من تنها نیستم. نزدیک دویست نفر پاسدار دیگر هم میخواهند خود را تسلیم کنند.
جدی؟ والله از کجا بدانیم دروغ نمیگویی؟ کاری ندارد! دو نفر را با من بفرستید تا جایشان را به شما نشان بدهم. بلافاصله ستوان و سربازی خواستند بیایند؛ اما من گفتم: نه! فرمانده شما باید بیاید به بچهها تأمین بدهد. ما پشت سیل بند بودیم که آن جوان کرمانی با دو افسر عراقی آمدند نزد ما. فوراً ریختیم و آن دو افسر را بازداشت کردیم.
جوان پاسدار کرمانی که ماجرا را برایمان تعریف کرد، من قصهاش را باور نکردم و گفتم: دروغ میگویی. برو با آن دو افسر صحبت کن! سرگرد یا سروان بود. با او صحبت کردم. دیدم بله راست میگوید. آن فرمانده با ناراحتی گفت: واقعاً این بچه خیلی خوش شانس است. باید به او مدال بدهید. خوب ما را فریب داد. بلافاصله بچهها رفتند و بقیه نیروهای عراقی را اسیر کردند و آوردند.»
کد خبر 605982منبع: ایمنا
کلیدواژه: دفاع مقدس جنگ تحمیلی خاطرات جنگ تحمیلی رزمنده دفاع مقدس هويزه سوسنگرد رزمنده کرماني مدال شهر شهروند کلانشهر مدیریت شهری کلانشهرهای جهان حقوق شهروندی نشاط اجتماعی فرهنگ شهروندی توسعه پایدار حکمرانی خوب اداره ارزان شهر شهرداری شهر خلاق دو افسر بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.imna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایمنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۰۳۵۶۷۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
پدر مهران غفوریان افسر ارشد ساواک بود؟ | واکنش فوری ستاره سینما و تلویزیون به یک شایعه فراگیر درباره پدرش
به گزارش همشهری آنلاین به نقل از فارس طی روزهای گذشته، برخی کاربران فضای مجازی با انتشار بخشی از صحبتهای فردی به نام خسرو غفوریان مدیر پشتیبانی بخش آموزش ساواک مدعی شدند که وی پدر مهدی و مهران غفوریان از هنرمندان کشورمان است.
در این خصوص، ادعا شده فرد مذکور ۲۰ سال در ساواک مشغول به فعالیت بوده و پست مدیریتی داشته است.
هرچند که شباهت نام و چهره پدر مهران و مهدی غفوریان این شایعه را تقویت میکند، اما مراجعه به تصویری که پیشتر مهران غفوریان از سنگ مزار پدرش منتشر کرده بود، تاریخ تولد وی ۱۳۲۴ نوشته شده است، یعنی در سال ۱۳۵۷(سال پیروزی انقلاب اسلامی) وی تنها ۳۴ سال داشته و احتمال زیاد نمیتوانسته ۲۰ سال سابقه مدیریت داشته باشد.
این شایعات ادامه داشت تا اینکه مهدی غفوریان با انتشار تصویری دیگری از پدرش نوشت که وی ناخدا یکم کمیسر دریایی است و فرد ساواکی که گفته میشد پدرش هست را حتی نمیشناسد.